غزل بسیار زیبای زندانِ زندگی از سید محمدحسین بهجت تبریزی (متخلص به شهریار)

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم

روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستان مرگ که زندان زندگیست

تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل

یک روز خنده کردم و عمری گریستم

طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست

چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

گوهرشناس نیست در این شهر شهریار

من در صف خزف چه بگویم که چیستم

 ((خزف به معنی سفال پخته شده می باشد ))


حکایتی زیبا از کلیله و دمنه

صفر تا صد فارسی دوازدهم

شرح هجران از صاحبمان...

شهریار ,خزف ,غزل ,انگار ,کن ,چون ,غزل بسیار ,کام نیست ,نیست چه ,و کام ,بخت و

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

منگول وبلاگ شخصی سمیراج فنگ شویی فنگشویی یه برگ سفید نَص مبلمان و تاب باغی فضای باز مهدویت و آخرالزمان فایل کده تکنیک تغییر سریع باورها کتابخانه عمومی شهید ملا حیدر فهیم روستای آویهنگ